این روزا

حکایت این روزای من

این روزا

حکایت این روزای من

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

به هر چی که فکر کنم یه روزی یه جایی وارد زندگیم شده.

برای چی اینجام؟

یه دلیل مشکلاتم رو هم پیدا کردن. مسئله اینجاست که من برای خودم اهداف کوتاه مدت ندارم. فقط اون سر قله رو می‌بینم و می‌گم خب سعی کنم برم سمتش. مشکل همین سعی کردنه هست. وقتی هم نمی‌شه می‌گم خب نشد. شاید وقتی دیگر!

باید برای خودم اهداف کوتاه و مقطعی تعریف کنم. باید ایستگاه‌های بین راه رو مشخص کنم. باید خودم رو متعهد کنم که در زمان مشخص به جای مشخصی برسم.

اصلا مساله این نیست که چرا اینهمه وقتم رو با تلگرامم و اینستاگرام تلف می‌کنم. کنار گذاشتن اونا پاک کردن صورت مساله‌س.

مساله اینه که چرا اینهمه وقت آژاد دارم که فکرم سمت تلگرام و اینستا می‌ره؟ اگه این دو تا رو بذارم کنار چی دارم که جاشون رو پر کنه؟

مساله‌ی اصلی اینه که برنامه برای زندگیم ندارم. هدف مشخص ندارم. احتیاج نمی‌بینم برای چیز خاصی تلاش کنم. برنامه‌‌ریزی جدی برای انجام کاری ندارم که طول روزم رو پر کنه و یادم نیفته که به خاله زنک بازی تو اینستا برسم یا هی چتای گروهی تلگرام رو بخونم.

نیت کرده بودم اینستا رو بذارم کنار. اما از اونورم می‌دونستم یه کارای خوبی هست که می‌شه از اونجا انحام داد.

حدف اینستا بدترین انتخاب بود که از سر ناچاری می‌خواستم برم سمتش. اما حالا که فکرشو می‌کنم، اگه وقتم درست پر شده باشه، اینستا هم به وقتش می‌یاد سراغم.

مساله این است.

شب با اینکه قرص خواب خوردی یهو از خواب بپری و هیچ خوابت نیاد.

یهو یادت بیفته یه قراری داشتی که نیاز به یه علامت داشتی.

بعد به این فکر کنی که خب حالا چه کنم؟

یاد اون شبی بیفتی که با دنیا قرار گذاشتی.

یاد اون روزی بیفتی که عهدی بستی.

یاد اینهمه راه ...

مشکل از زمانی شروع شد که فکر کردم جای خوبی رسیدم. فکر کردم دیگران نمی‌فهمن و من فهمیدم.
آره درسته. شاید یه چیزایی فهمیدم. اما ...
اینجا تهشه؟