این روزا

حکایت این روزای من

این روزا

حکایت این روزای من

اینجوری شروع شد

يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۶، ۰۳:۵۹ ب.ظ

این روزای من اینطوری شروع شد که گفتم دل رو بزنم به دریا و یه راه دیگه رو انتخاب کنم. یعنی حس کردم که ظاهرا عرضه ندارم اونیکی راه رو برم و باید بیام به این راه.

پس خودم رو محروم کردم از استفاده از شمشیر و از اون سرم یه گندی زدم که محروم شدم از لذت یه کمک کوچولو.

و به این ترتیب محروم شدنا شروع شد. اون از دیشب که نشد مثل پریشب باشم و اینم از امروز که خواستم پست قمشه‌ای بذارم و نشد و خواستم پیام بت‌پرستی حسین از روز واقعه رو بذارم و نکردم و جملاتی از عشق و مرکب اون فیلم قشنگ بود و ...

از این به بعد محروم تا وقت مشخض. اینجا می‌نویسمشون که یادم نره چیا می‌شد باشه و نشد؛ شاید یه روزی به دردم بخورن.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی