آره درسته. شاید یه چیزایی فهمیدم. اما ...
اینجا تهشه؟
- ۰ نظر
- ۰۸ آبان ۹۶ ، ۱۸:۱۴
باید امروز خیلی دور خیلی نزدیک رضا میرکریمی رو میدیدم تا یادم بمونه جواب سوالم رو کجا میتونم پیدا کنم.
قرار امروزم لعو شد چون زیادی تند رفته بودم. یعنی فک کرده بودم خیلی خفنم. یعنی در واقع جوگیر شده بودم. اینم از اون اتفاقات بود که هم باید خوشحال بود و هم ناراحت.
و دیدارم با مشدی ...
اینکه از ناراحتی سر یکی که دوسش داری ناراحت شی خوبه. معلومه برات مهمه یه چیزایی. اما بده که تکرار میشه.
دیشب خواب عجیبی دادم. ستارهها بیش از حد معمول میدرخشیدن. خیلی بیشتر شده بودن. توی همین شهر.
آدم هر چقدرم وقتش محدود باشه فدرشو بیشتر میفهمه. مثلا وقتی قراره فقط چند ساعت محدود بتونی به یه کار خاص برسی.
از امروزم راضیام. حرف دلم رو به رئیس گفتم. اونم استقبال کرد.
یه کم سبک شدم. میتونم بهتر برنامه بریزم برای روزای بعد.
بعضی وقتا نمیفهمی این فکری که میکنی و قضاوتی که میکنی به حقه یا اینکه زیادی خودتو بزرگ دیدی یا اینکه چون به نفع یا ضرر خودت بوده قضاوت کردی.
اینجور وقتا خیلی چالش بزرگیان. خیلی بزرگ.
مشکل مدیریت زمان دارم. وقت زیادی تلف میشه به هیچ و پوچ. باید به این فکر کنم که چطور خستهگی طول روز رو سرشکن کنم و شب سرحال باشم.